حوالی ظهر روز چهارشنبه، نخستین روز سال 1375 درحالی که من و تو، تحویل سال جدید را جشن می گرفتیم جوان رعنا وخوش سیمایی که بیش از 20 بهار از عمر پر برکتش رابه چشم ندیده بود، درکنار جاده ای در روستای اشغالی «العدیسه» واقع در منطقه اشغالی جنوب لبنان، فارغ از همه تعلقات به نماز ایستاده بود. هر چند که به ضرورت، لباس فرم صهیونیست ها را به تن داشت.
... جوان برای آخرین بار تجهیزاتش را کنترل می کند، محکم بسته شدن بیش از 30 کیلوگرم مواد منفجره وچاشنی آماده انفجار در زیر لباس، اتصال رابط چاشنی با کلید انفجار ونهایتا کلید انفجار... درحالی که طلایه ستون نظامی ارتش اسراییل هویدا می گردد، جوان نزدیک جاده می آید. خودروهای نظامی ارتش اشغالگر، یک به یک از مقابلش رژه می روند. جیپی استتار شده که یکی از عالی رتبه ترین فرماندهان صهیونیست در آن نشسته است، درچند قدمی جوان ظاهر می شود. راننده جیپ با دست تکان دادن های جوان از سرعت خودرو می کاهد. جوان برای جلوگیری از هرگونه شک وتردید صهیونیست ها، ابتدا سلامی نظامی می دهد و سپس با فریاد «الله اکبر» خود را درون خودرو پرتاپ کرده و با فشار کلید انفجاری تمام سرنشینان دژخیم را به جهنم می فرستد و خود به عالم ملکوت پرواز می کند.
انفجار، چنان هیبتی داشت که ستون، متوقف شد و بسیاری از درجه داران وسربازان صهیونیست که اجزای تکه تکه شده فرمانده خود را می دیدند، دیوانه وار و بی هدف شروع به تیر اندازی کردند و سپس پا به فرار گذاشتند. صهیونیستها پس از دقایقی به خیال جستجوی عاملین حمله، به سمت روستا می روند که انفجار بمب دیگری که جوان قبل از شهادت خود درمسیر کار گذاشته بود، عده دیگری را نیز به هلاکت رساند. بیش از یازده سال از شهادت این شهادت طلب لبنانی می گذرد، به راستی آیا اگر ما تصویر «علی منیف اشمر» را ببینیم او را خواهیم شناخت؟! آیا نام او برای ما آشنا است؟ وآیا باورتان می شود که نوار ویدئویی قرائت وصیت نامه و به جا آوردن نماز شهادت و خداحافظی «علی اشمر» فیلمی موجود و مستند است؟ اگر بعد از گذشت چند سال از شهادت قمر الاستشهادیون 20 ساله، بسیاری از ما نام وی را با آشنایی می شنویم، چه عجب؟! وقتی کمپانیهای چند ملیتی از طریق تابلوهای تبلیغاتی، اجناس مصرفی خود را از ساعت های چند صد هزار تومانی عرضه گرفته تا ویدئو ها وتلویزیونها و ماشین های چند ده میلیون تومانی عرضه می کنند، صدها قلم جنس که شهرمان را پر کرده اصلا جایی برای افراد که به اعتراف خود صهیونیست ها اصلی ترین دشمنان حاکمیت سرمایه داری جهانی و کفار وملحدین اشغالگرند، باقی می ماند؟!!
محض باور برخی ناباوران، عین سخنان ژنرال «لوین» فرمانده سابق ارتش اسرائیل را نقل می کنیم: «برای هر دردی می توان دوایی یافت. تفنگ وتوپ و تانک وهواپیمای ارتش را می توان چاره کرد ولی در مقابل جوانی که بی محابا و با یقین و آرامش قلبی، خود را در راه هدف منفجر می سازد، چه تدبیری می توان داشت!»
بگذریم...
قمر الاستشهادیون«علی اشمر» در سال 1354 ه.ش یعنی سه سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران درخانواده ای مومن و شیعه در منطقه اشغالی «العدیسه» دیده به جهان گشود و ازهمان خرد سالی با قرآن و مجالس بزرگداشت مقام خاندان عصمت و طهارت (علیه السلام) آشنا شد و تحت تاثیر تربیت و ارشاد اولیایش، از قرآن و مجالس فوق بهره گرفت. مسجد انیس او بود و در حد توان نمازهایش را در مسجد به جا می آورد. علی از همان کودکی تعلیمات دینی و مبارزه را توامان فرا گرفت، چرا که خود می دید که چگونه شیعیان جنوب لبنان ومردم محروم فلسطین به جرم پیروی از قرآن وعترت از سوی دشمنان داخلی و خارجی به ویژه رژیم دژخیم صهیونیستی زیربارانی از گلوله های توپ، خمپاره، مسلسل و موشکهای هوایی و دریایی قرار می گیرند وبه خاک و خون کشیده می شوند. او لمس می کرد که دشمن خونریز وکینه توز غاصب به چه شکلی بی رحمانه «تل زعتر» ها و «صبرا و شتیلا» ها می آفریند و برگهای بیشتری به اوراق سیاه و ننگین تاریخی جنایت خود در «کفر قاسم»ها و «دیر یاسین»ها اضافه می کنند. او درس حقیقی و کمال مطلوب خود را در صفوف بسیجیان لبنان نشانه کرده بود. استعداد فوق العاده اش در یادگیری فنون مختلف نظامی از یک سو و درجات عالی معنویش ازسوی دیگر، موجب ارتقا بسیار سریع وی درحزب ا... گشت. پس از ورود به جرگه نظامی در جواب خواهرش که به او گفته بود:«ممکن است دراین راه شهید شوی» می گوید:«مگر این مسایل به ما بستگی دارد که شهید بشویم یا نشویم؟»
در 19 سالگی به عنوان نیروی رسمی حزب ا... گزینش شد وبه صف منتظران عملیات استشهادی پیوست و مهیای شهادت در راه خداوند گردید. شهادت در راه انتقام از کسانی که هر روز دستشان آلوده به خون مظلوم می گردد، کسانی که با خرد کردن استخوانهای کودکان و نوجوانان و دریدن شکمهای مادران، روی بسیاری از شقی ترین اشقیای عالم را سفید کردند.
پدر و مادر فداکار علی نقل می کنند که هرگاه علی خبرشهادت دوستان حزب ا... را می شنید به قدری متاثر و غرق در اندوه جاماندن از قافله شهدا می شد که مکرر ازخداوند طلب شهادت می کرد. پس از نفوذ و شناسایی چند ماهه رزمندگان حزب ا... که منجر به کشف مسیر آمد و شد یکی از شاخص ترین و جنایتکارترین فرمانده هان رژیم صهیونیستی شد، به آرزوی دیرینه خود نزدیک شد و تقدیر خداوند چنان حکم کرد که پس از چند روز راهپیمایی وعبور از موانع و استحکامات رژیم صهیونیستی، در همان راستای زادگاهش ضمن به هلاکت رساندن فرمانده فوق و معاونانش، خود به دیدار محبوب بشتابد.
کتبت هذه الخاطرة..الیوم ذکرى استشهاد (قمر الاستشهادیین:علی منیف اشمر)
وقفت امامه,, رأیت عظمته وهیبته رأیت جماله الفاتن مظهرا وجوهرا شفتاه اللتان لا تنطقان بالسوء.. بسمته الجنوبیة تدخل على النفس راحة والروح.. عیناه اللتان تتلألآن کاللؤلؤ ووجهه المستضیء من نور القمر وقلبه الذی تغلغل فیه حب الله حتى ملأه فما عاد یقبل غیره ارتجفت یدای ..لم اعد قادرة على التحمل.. ذلک الفارس اکبر من استطیع وصفه ذاک الجندی فی صفوف المهدی یحمل السلاح على الذراع فما ان یطلبوه للجهاد حتى یثب مستلقیا السلاح ثم یرحل... کطائر الضوء الذی ما إن یسدل اللیل ظلمته حتى یفجر الغربان ثم یعود وطلوع الفجر حاملا دمه الشریف على کفیه قربانا لوطنه.. فی العشرین من الشهر الثالث..فاضت روحه الى العلیا .. وسما هو روح من وحی الله.. هو نور والقمر سناه.. هو طیر والعشق سماه.. هو فجر والشمس خطاه.. هو ثورة والدم إباه .. هو وطن والروح فداه.. هو شبل حزب الله .. علی أشمر تحیاتی لکم کتبت بتاریخ:20/3/2005 ملاک الزهرا |